۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین امیرپور نویسنده عصیان یک زن» ثبت شده است

حسین امیرپور وبلاگ

فرقی نمیکند ..

"بیایی" یا "نیایی" 

من دیگر هیچ وقت حالم " خوب "‌نمیشود .

 

۲۳ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

حسین امیرپور قصرقجر

نگاه مردم سرزمین من


در سرزمین من مردم با نفرت بیشتری به بوسه ی دو عاشق نگاه می کنند تا به صحنه ی یک اعدام ، زندگی با چنین مردمی دردناک است.


۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

حسین امیرپور

اگر عشق نبود

به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ 

کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ 

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ 


آری... 

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !


« دکتر علی شریعتی »


۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

تو داری زود پیرم می کنی

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی

من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی

نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز

آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی

این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟

پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟

سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام

رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!

تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است

آخرش از این نظر هم بی نظیرم  می کنی !

من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام

می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟

اصغر عظیمی مهر

۲۱ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

صبر کن! آرام ! کم کم آشنا هم می شویم!

صبر کن! آرام ! کم کم آشنا هم می شویم!

عده ای قبلا شدند و ما دو تا هم می شویم !

مثل هر کاری از اول سخت می گیریم و بعد -

ساده در آغوش یکدیگر رها هم می شویم

شرم چیزی دست و پاگیر است و وقت ما کم است!

پس به مقدار ضرورت بی حیا هم می شویم!

گرچه عمری سربزیری خصلت ما بوده است

هرکجا لازم شود سر به هوا هم می شویم

دیر یا زود آتش هر عشق می خوابد ؛ کمی -

صبر کن! نسبت به هم بی اعتنا هم میشویم

از همان راهی که می آییم برخواهیم گشت

بعد از آن با سادگی از هم جدا هم می شویم

۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

یک گام دیگر مانده است!

پای بردار اسب من! یک گام دیگر مانده است!

شیهه ای تا فتح منزلگاه آخر مانده است !

قلعه بانان باز کردند از درون دروازه را

دست هر سربازی از تسلیم بر سر مانده است!

با همین یک ضربه پشتش را شکستن سخت نیست!

یاغی قدّاره بندم بی برادر مانده است!

بعد از این دیگر ندارم دشمنی در روبرو !

گرچه در پشتم هزاران جای خنجر مانده است!

هرچه باشد مطمئن هستم که نامش « صلح » نیست

آنچه از این جنگهای نابرابر مانده است !

من به دنبال نجات ملتی بودم ! ولی –

گاه منجی در نجات خویش هم درمانده است


۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

هرکسی آمد به دنبال تو دنبالش نکن !

هرکسی آمد به دنبال تو دنبالش نکن !

هر که پر زد در هوایت بی پر و بالش نکن!

برخلاف میل تو هرکس که حرفی می زند

زود با یک چشم غره مثل من لالش نکن !

دلبری کی امتیازی انحصاری بوده است؟

تا کسی وابسته ات شد جزء اموالش نکن !

عاشقی کی واحد اندازه گیری داشته ست؟

عشق را قربانی متراژ و مثقالش نکن!

جای خود دارد نوازش؛ وقت خود دارد عتاب!

اسب وقتی می خرامد دست در یالش نکن !

رسم صیادی نمیدانی نیفکن دام را !

صید اگر از دست تو در رفت دنبالش نکن!

۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

مسلح کن تفنگ دیگری!

منتظر هستم ! مسلح کن تفنگ دیگری!

سمت من شلیک کن حالا فشنگ دیگری!

پشت هر لبخندت اخمی تلخ پنهان گشته است!

غالباً خفته ست در هر صلح ؛ جنگ دیگری!

مثل یک دیوانه دنبالت به راه افتاده ام

سمت من پرتاب کن - از لطف- سنگ دیگری!

من بمانم یا که نه ؟! تکلیف را معلوم کن!

نیست دیگر بیش از این وقت درنگ دیگری!

عاقبت بر پایه ی قانون جنگل میشویم –

تو غزال دیگری و من پلنگ دیگری!

من که دنبال شکارت نیستم آهوی من!

آمدم بلکه نیفتی توی چنگ دیگری!


۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

با بدی های تو عمری ساختم !

هر چه گفتی سر به زیر انداختم! آخر چه شد؟

با بدی های تو عمری ساختم ! آخر چه شد؟

حکم دل تا لازمت شد ؛ من در آغاز قمار –

برگ سر را بر زمین انداختم! آخر چه شد؟

تا قراول ها به قصد ارزیابی آمدند

پرچم تسلیم را افراختم! آخر چه شد؟

قیمت این «جان به در بردن» غرورم بوده است!

باج را در موعدش پرداختم! آخر چه شد ؟

چون سواری که به چشمش تیر زهرآگین زدند

مثل کوران من به هر سو تاختم ! آخر چه شد ؟

گفته بودم سنگری محکم تر از تسلیم نیست!

من که قبل از جنگ خود را باختم؛ آخر چه شد؟!

۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور

عشق بر هم زد روال زندگی عادی ام را

من پلی هستم که حتی پایه ای با خود ندارم

نور سردی دارم اما سایه ای با خود ندارم.

رنج یعنی در خودت در حالت تبعید باشی

در کویری تف زده صیاد مروارید باشی.

عشق بر هم زد روال زندگی عادی ام را

سخت آتش زد شبی پیراهن دامادی ام را.

ما قراری داشتیم اینکه قرارم را نگیری

اینکه از من زخمهای ریشه دارم را نگیری

پا به پایت آمدم اما تو پایم را شکستی

دست رد بر من زدی و دنده هایم را شکستی.

در قماری بی طرف در فکر بردن بودم عمری

با گمان زندگی مشغول مردن بودم عمری

زیر پلک خسته جز کابوس بیخوابی ندارد

مرد خونسردی که دیگر هیچ اعصابی ندارد

برکه ی سنگ است این زخم مشوش ؛ درد دارد

مثل جِزجِز کردن هیزم در آتش درد دارد.

وا نکن اما بمان تا پشت این در خوش بمانم

دست کم بگذار با اوهام خود سرخوش بمانم

چون خدا وقتی که چوپان را پیمبر خوانده باشد

شهربانویی گدایی را به بستر خوانده باشد.

  جنس عشق مردم این شهر کیفیت ندارد

گرچه کیفیت برای تو اهمیت ندارد

چشم خود را باز کن ! من در شبی مشکوک مُردم

چون اسیری مانده در یک قلعه ی متروک مُردم.

۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین امیرپور